"معلم پیانو" داستانی است درباره‌‌ی مادری تنها و دل‌نگران که به‌تازگی متوجه‌ی رابطه‌ی دختر نوجوانش با پسری شده است که مدرس پیانوی اوست. این نگرانی در حدی است که مادر تصمیم می‌گیرد پسر را به خانه‌اش دعوت کند و مستقیما خود را وارد رابطه‌ی آن‌ها کند ... معلم پیانو به زندگی زنانی می‌پردازد که به‌تنهایی سرپرستیِ خانه را برعهده دارند و ارتباط خوبی با فرزندان‌شان علی‌الخصوص دختران‌شان برقرار نکرده‌اند. این کتاب که اخیرا به چاپ نهم هم رسیده است، "پر از معنای ساختاری روانی و تعلیقاتِ یک خانواده‌ چارچوب‌مند" است، بنابراین می‌توان آن‌را ازجمله کتاب‌های حوزه‌ی روانشناسی به‌حساب آورد. متن پشت جلد کتاب را باهم بخوانیم: "طوفان بود، همه می‌خندیدند که در آن طوفان نوح که داشت همه‌ی گرد و غبار جهان را به سر و صورتم می‌ریخت، با کفش‌های پاشنه‌بلند دربه‌در دنبال آدرسی می‌گشتم که کسی تا حالا اسمش را نشنیده بود. انگار آدرسی از کره‌ی مریخ می‌خواستم. کوچه‌ی شباهنگ... جوری نگاهم می‌کردند انگاری فحش داده‌ام !نمی‌دانم علتش طوفان بود یا موهای آشفته‌ی من در باد که از زیر شال بیرون زده بود یا حسی که در طوفان، مرا به آن کوچه برده بود. آن‌هم در محلی که نمی‌شناختم. بالاخره از پشت چنارها تابلوی کوچه‌ی شباهنگ پیدا شد و بعد آن تابلوی کذایی آموزشگاه موسیقیِ شایان. یک لحظه تردید کردم. واقعا باید می‌رفتم؟"