لوئیزا کلارک زن جوانی دارای زندگی کاملا معمولی است –دوست‌پسر ثابت، خانواده‌ی صمیمی– و هرگز از محلی که در آن زندگی می‌کند، خارج نشده‌است. او برای امرارمعاش یک موقعیت کاری خاص پیدا می‌کند و آن، مراقبت از یک مرد جوان موفق و ثروتمند به نام ویل ترینر است که براثر یک سانحه تصادف فلج شده و روی ویلچر می‌نشیند. ویل همیشه یک زندگی عالی داشته است –معاملات بزرگ، ورزش‌های مفرط، مسافرت به دور دنیا– اما حالا مطمئن است که دیگر نمی‌تواند زندگی گذشته‌اش را داشته باشد. ویل عبوس است، اوقات‌تلخی می‌کند و رفتاری ارباب‌منشانه دارد، اما لو این رفتارهایش را نادیده می‌گیرد و سعی می‌کند با او مثل بچه‌ها رفتار نکند و خیلی زودتر از آنچه انتظار دارد رفتار ویل تغییر می‌کند و تبدیل به پسری خوشرو می‌شود. وقتی لو می‌فهمد که ویل برنامه‌های تکان‌دهنده‌ای (مرگ آسان) درباره زندگی‌اش دارد، سعی می‌کند به او نشان دهد که زندگی کردن هنوز هم ارزشش را دارد. "من پیش از تو" داستانی است عاشقانه درباره دونفری است که هیچگونه اشتراکاتی با یکدیگر ندارند، اما درنهایت ماجرا کاملا برعکس می‌شود، رمان عاشقانه‌ای که این سئوال را برای خواننده مطرح می‌کند که "چه‌کار می‌کنید اگر شاد کردن کسی که دوستش دارید به‌قیمت شکستن قلب خودتان تمام شود؟"