هجده سالم که بود، عاشق رئیسم شدم... خیلی ساده اعتراف میکنم ... چون خیلی زیاد عاشقش شدم... روز مصاحبه چند نفر رو گلچین کرد که خودش ازشون مصاحبه بگیره... همهشون زیبا به نظر میرسیدن. کلی به خودشون رسیده بودن. من ساده بودم، با همون مانتوی کتون و شلوار جین همیشگیم. نمیدونم چرا منو بین اونا انتخاب کرد! نوبت من که رسید کمی استرس داشتم. بچه نبودم، مصاحبههای شغلی زیادی داده بودم و چون پارتی نداشتم رد شده بودم... سرش روی کاغذ بود. موهایش خرمایی. بدون اینکه سرش را بلند کند، گفت مجرد یا متاهل؟ گزینهی سومی نبود؟ نفس عمیق کشیدم و با قاطعیت گفتم مطلقه! سرش را روی کاغذ بلند کرد، گفت خیلی جوانید! تازه متوجه شدم چشمانش بین سبز و خاکستریست و چقدر آشناست! جوان بود. شاید هفت هشت سالی بزرگتر از من! گفتم: جوان؟ ممکنه! در فرم نوشت: مطلقه!
گروه سنی | بزرگسال |
نوع جلد | شومیز |
قطع کتاب | رقعی |
تعداد صفحات | 256 |
سال چاپ | 1396 |
تعداد چاپ | 3 |
وزن | 0.254کیلو گرم |
شابک | ISBN | 207046 |
نظری وجود ندارد