«بیتا ترابی توی تهرانِ بزرگ و شلوغ، در خانهای که جز خودش بچهای آنجا نبود، دنیا آمد. بازی کرد و شلوغ کرد و کتاب خواند و قصه نوشت. من همان دختربچهای هستم که عصرها وقتی مامانم از مهدکودک میبردم پارک، یک توپ سفید با خطهای سرخابی میگرفتم دستم و میدویدم سراغ هر بچهی همقدوقوارهی خودم و میگفتم: «میآیی با من بازی؟» اسم من بیتاست. همانموقعها که توی مدرسه آتش میسوزاندم، شروع کردم فرانسه خواندن. اینقدر از زبان فرانسه خوشم آمد که تصمیم گرفتم بزرگ هم که شدم، فرانسه بخوانم. فکر نمیکردم یک روز بنشینم و کتابهایی را که نویسندههای فرانسوی برای بچهها مینویسند، به زبان فارسی برگرداندم و یکعالمه کِیف کنم اندازهی خوردن بستنی شکلاتی».
آنموقعها که خودش بچه بود، نوشتههایش را هم توی مجلههای بچهها چاپ میکرد و الان یکی از عشقهایش نوشتن و ترجمه کردن برای بچههاست. تا حالا این کتابها را ترجمه کرده: میخوای با من دوست بشی؟، واقعیت و دروغها، جعبهی گریه، فرهنگ تصویری هنر، کارآگاه لئوپل و دستیار مخفیاش، و چند تا کتاب دیگر. یک رمان هم زیر چاپ دارد که قولش را به خیلی از بچهها داده و قرار است زودی چاپ شود.
نظری وجود ندارد